سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گنجی سودمندتر از دانش، نیست . [امام علی علیه السلام]
مهر 91 - eshq poch!!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
eshq poch!!
یکشنبه 91 مهر 9 :: 2:26 عصر :: نویسنده : parnia shahin khoo

این دایره ی زنگی...!

 



ماهواره


این روزا دیگه خیلی عادی شده.یه جورایی نداشتنش عیب شده وداشتنش روشنفکری!!


این دایره ی زنگی رو می گم که تو این دوره و زمونه رو پشت بوم خیلیا پیدا میشه.از پشت بوم آدمای بیگانه با دین و ایمون بگیر تا پشت بوم حاج آقا وحاجی خانم تازه از مکه برگشته!هرکسیم واسه خودش یه توجیهی داره:


من فقط برنامه های علمیشو دوست دارم.


اخبارش خیلی خوبه,سانسور خبری نداره,آدم راحت می فهمه تو کل جهان چه خبره.


راز بقاش محشره.


کالاهای خوبی توش تبلیغ می کنه.


سریالاش خ قشنگه.


آره خب نه که همه هم پسر پیغمبرن,هیشکیم که عمرا با سایر برنامه هاش کار نداره ,فقط خلق الله میشینن راز بقا و آشپزی و پیام بازرگانی می بینن.اصلا!


یه بار یه خواستگاری برام اومده بود,برادر آقای داماد افاضه ی کلام می فرمودند که من ماهواره رو فقط واسه دختر کوچیکم گرفتم.نخواستم فکر کنه که پشت این جعبه ی جادویی چی هست و کنجکاو بشه.باید به بچه ها آگاهی داد که حساسیت بچه ها کم بشه و فکر نکنن چیز عجیب غریبیه!!چند وقت پیشم یه استادی توی کلاس ضمن خدمت که واسه معلمای آموزش و پرورش گذاشته بودن,اونم عمرا اگه بتونی حدس بزنی واسه چه درسی ؟! از معلما سؤال کردند:شما ها ماهواره دارین؟و وقتی با پاسخ منفی بعضی رو برو شدن فرمودن:نخیر.هیچ اشکالی هم نداره که داشته باشین اصلا چیز لازمیه و همه باید داشته باشن!حالا بهت می گم که این استاد محترم که یک در میون از خدا و پیغمبر حرف میزد واسه آموزش تدریس درس هدیه های آسمان اومده بود!! گیج شدم


من نه روانشناسم نه جامعه شناس و نه هم تا حالا تو کار آمار گرفتن و داددن آمار و .. بودم  و به اندازه ی کافی آدمایی که کارشون اینه هم حسابی راجع به این مسائل حرف زدن و آمارای عجیبی هم دادن.ولی من فقط اینجا می خوام حرف دلمو بنویسم.میخوام بهت بگم که پدر عزیز و محترم, مادر فداکار و مهربون,منم از همون سن دختر بچه ات یعنی وقتی 10,9 سالم بود اصلا برام مهم نبود توی این جعبه ی جادویی چه اتفاق عجیبی در حال رخ دادنه.اتفاقا همیشه خونه ی بعضی از فامیلا و دوستا و آشناها که میرفتیم من روبروی این به قول شما جعبه ی جادویی می نشستم و مجله می خوندم.گهگاهی فک و فامیل تعجب می کردنو تو خیال خودشون فک می کردن لابد از ترس مامانم نگاه ماهواره نمی کنم.تو به خیالت که من پیغمبر زاده بودم.نخیر.بحث همون بحث آگاهی دادنه.منتها میدونی چیه؟وقتی یه پدر مهربون میخواد به بچه اش درباره ی مواد مخدر آگاهی بده,واسش کوفت و زهرمار جور نمیکنه و بگه:بیا عزیزم,اینا رو بکش, بخور,مصرف کن, معتاد شو تا درباره اش آگاهی پیدا کنی که یه وقت خیال نکنیا که چیز عجیب غریبیه!!آخه تو پدر مهربون ماهواره رو با هزارتا برنامه ی مزخرف که خودت خوب می دونی غیر آشپزی و راز بقاست,میاری تو حریم خونت تا دختر 10 ساله ات و جوون 16 سالت آگاه بشه؟!احسنت  و تبارک الله بر پدری تو!آفرین


ماهواره


راستی عجیبه که انقدر به خودت اطمینان داری.آخه رو چه حسابی خودتو در معرض گناه قرار میدی و بعدش به خیال خودت می تونی خودتو حفظ کنی؟اصلا تو به کنار, جوونت که تو این سن و سال پر از غریزه است,که شخصیتش تازه داره شکل می گیره,چه جوری باید خودشو از گناه حفظ کنه؟


به خدا جنایته.داری در حقش جنایت می کنی.هیچ وقت اونطور که باید و شاید واسه تقویت روحیه ی معنویش وقت نذاشتی حالا برداشتی عین گناهو آوردی تو خونت که بهش آگاهی بدی؟که واسش عادی شه؟که یه جا دید تعجب نکنه؟پس لابد به خیالت مایی که ماهواره جلوی چشمون بود ولی نگاهش نمی کردیم از ترس مامانامون بوده؟یا نه به خیالت ما جوون نیستیم,احساس نداریم,قد سن بابای بابا بزگت سن داریم.شایدم به خیالت که کلا تو باغ نیستیم و از عصر پیشرفت و تکنولوژی و فضای سایبری چیزی حالیمون نمیشه؟که ما روشنفکر نیستیم و تو عزیز من, با اون دایره ی زنگی رو پشت بومت روشنفکر روشنفکرای عالمی!


به خدا جنایته,داری در حقش جنایت می کنی.


 اصلا ببینم میخوای چی رو واسه بچه هات عادی کنی؟ به نظر تو عادی شدن فی حد نفسه چیز خوبیه؟جالبه بدونی عادی شدن چه تو خوبیا چه تو بدیا خوب نیست.خوبیا وقتی واست عادی شه,وقتی بهش عادت کنی,تورو همونجایی که هستی نگه می داره و مجبوری همیشه ی خدا در جا بزنی.اما جالبترش راجع به بدیا اتفاق میفته.گناه که عادی شد میری سراغ گناهترش.چون این دیگه واست حالی نداره.یادت میاد یه روزایی لباس تنگ و کوتاه مد شد؟همه چی غیر عادی بود,همه ی چشا از حدقه در اومده بود, ولی یکی که شد دوتا,دوتا که شد ده تا و ده تا که شد هزارتا دیگه همه چی عادی شد.بعد از قد مانتو,نوبت آستین مانتوها و پاچه ی شلوارا بود که همینطور سانت سانت آب رفت و باز روز از نو.حالا تویی که ماهواره رو میاری تو خونت چی رو میخوای عادی کنی؟نگاه به بدن برهنه ی زنا و مردا رو؟بی احترامی بچه ها به پدر و مادرا رو؟خیانت زن و شوهرا به همدیگرو؟پوشیدن لباسا و آرایشای  غیر آدمیزادی رو؟ و واقعا تو از عادی کردن این چیزا,از ریختن قبحشون واسه دختر معصوم 10 ساله و جوون 16 ساله و زن مهربون و خوشگلت و خودت,چی عایدت میشه؟!


راستی اون برنامه ی آشپزیشو دیدی که آشپز محترم دو تیکه از گوشت دو تا آقای شیک کناریشو,کأنه گوشت تازه ی بره تو روغن مخصوص سرخ کردنی سرخ کرد و هرکدوم از طرفین گوشت اون یکی رو نوش جون کرد؟!طفلک یکیشون معلوم بود حالش داره بهم می خوره و به زور خودشو نگه داشته.میدونی چیه؟! دارن تست میکنن ببینن اگه گوشت آدما هم خوشمزه اس,که کم کم آدم خواریم شروع کنن!راستی بار اول که نشونش داد تو هم مثل من حالت بد شد نه؟ تهوع‌آور اگه بازم نشون بده چی؟یه بارش بشه دو تا, دوبارش بشه ده تا,عادی میشه نه؟خوبه که عادی بشه؟آره خب!!لابد واسه آگاهی بچت لازمه پدر مهربون!!


 د آخه عزیز من چرا خیال می کنی همه با تو دشمنی دارن؟خدا بهت عقل داده خب خودت فک کن.جان من فک کن ببین از وقتی آوردیش تو خونه چه چیزایی تغییر کرده و این تغییرا واقعا به نفع تو بوده؟صدای خدا رو می شنوی؟ خوب گوش کن.این خداست که هر روز و هر شب من و تو رو خطاب میکنه و میگه:أین تذهبون؟به کجا داری میری بنده ی من؟این ندای هر روزه ی خداست که میاد و دنگ,میخوره به دایره ی زنگی و برمی گرده.و من و توبرای ادامه دادن این راه,هزار هزارتا توجیه داریم که یکی از یکی خنده دار تر.خیلی خنده‌دار


راستی حالا خداییش تو با این ماهواره ها فقط راز بقا و اخبار و آشپزی می بینی؟! باید فکر کرد دروغ


تهران بعد از جمع آوری ماهواره ها




موضوع مطلب :


یکشنبه 91 مهر 9 :: 2:25 عصر :: نویسنده : parnia shahin khoo

 

 


استاد تفسیر می‌گوید و من در تفسیرهای خودم غرقم!

کلاس تمام می‌شود از کلاس بیرون می‌آیم و هنوز مشغولم! نه آن آیه را باید اینجور معنا کرد... از این آیه می‌شود اینجور برداشت کرد... قرآنم را میگذارم توی کیفم، نگاهی به ایستگاه اتوبوس می‌اندازم بچه ها روی نیمکت ها خسته و وارفته به نظر می رسند. نسیم عطر گل های وسط میدان را پخش می کند، شب پاییزی قشنگی است آسمان پر از مهتاب است ترجیح می دهم پیاده بروم!  خم می شوم روی سپیدی یک گل ... عجب عطری... یاد باغبان پیری می افتم که صبح کنار همین گل ها دیدم یاد لبخند مهربانش در پاسخ خسته نباشیدِ من! به خودم تشر می زنم تو چرا درس را گوش ندادی؟! همین باغبان به گردن تو حق دارد بیچاره چه زحمتی می کشد تا اینجا زیبا باشد و تو کنار عطر این گل ها راحت درس بخوانی!!


با خودم فکر می کنم یعنی پشت هر کلاس درس چند دستِ پنهان هست؟! می روم توی کار حساب و کتاب .... دانه درشت ها و آن هایی که توی چشم هستند را کنار می گذارم می روم توی نخ ان هایی که دیده نمی شوند!


همسر استاد!! که لباس استاد را اتو کشیده تا من سر کلاس با چروک های لباس استاد مشغول نشوم!


راستی چند نفر برای ساختن این گچ زحمت کشیده اند همین گچی که استاد با آن نکته ها را روی تخته می نویسد؟!


کی مسیر دانشکده تا خوابگاه را آسفالت کرده؟! چند نفر این مسیر را نظافت می کنند؟!


راننده های اتوبوس دانشگاه !! آشپزهای سلف سرویس....


پشت هر کاغذ از همین دفترم چند نفر هستند؟! درخت ها را زمانی یکی کاشته یکی مراقبت کرده یکی قطع کرده یکی از آن کاغذ ساخته یکی... یا خدا !!


پشت هر کلمه از حرف های استاد چند عالم خوابیده اند؟! علمایی که با نور شمع درس خواندند و بی هیچ امکاناتی...


پرده های کلاس را کی شسته؟!....


کی ... چند نفر ... چقدر هزینه...


ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو علمی به کف آری و به غفلت نخوری!


یا حضرت عباس!... اگر خوب درس نخوانم بالاخره بین اینهمه ابر و باد و مه یکی پیدا می شود که یقه ما رابگیرد!


توی همین حساب و کتاب هایم که می رسم جلوی مزار شهدای گمنام دانشگاه...


اگر خدا از حق الله بگذرد... نفس از حق النفس بگذرد... ناس از حق الناس بگذرد ... جواب مادر این شهید شانزده ساله را نمی شود داد!!


پشت هر کلاس درس هزاران خون پاک ریخته است...


درس اگر نخوانم...


خدایا کمک کن...


 


پ.ن: دعا بفرمایید

[ شنبه 8/7/91 ] [ 4:27 عصر ] [ ملیحه سادات ]



موضوع مطلب :


یکشنبه 91 مهر 9 :: 2:23 عصر :: نویسنده : parnia shahin khoo

+ بگو دوچرخه... سیبیل بابات می چرخه
بگو حقته... قورباغه هم قدته، ،فردا روز عقدته
بگو خاک انداز... خودتو جلو بیانداز
بگو متکا... بخور از این کتک ها
بگو چاقو... برو بچه دماغو
بگو اشرف... دلم برات غش رفت.




موضوع مطلب :


یکشنبه 91 مهر 9 :: 2:22 عصر :: نویسنده : parnia shahin khoo

ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی؟؟!
حاضری گوشیِ همراه تورا چِک بکند؟!
با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟




موضوع مطلب :


شنبه 91 مهر 8 :: 9:28 عصر :: نویسنده : parnia shahin khoo

salam be hameye dostani ke be webe man sar mizanand.webe qabl man remisa.parsiblog.com bod vali hal be dalil in ke ramzam ra faramosh kardam in web ra edare mikonam.lotfan be webe man sar bezanid.mamnon.dostetan daram bye

.




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 11287



 

چهارشنبه 103 اردیبهشت 12 , ساعت 5:4 عصر
نوشته شده توسط | نظرات دیگران [ نظر] 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ